جدول جو
جدول جو

معنی تشکیل یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

تشکیل یافتن
بر پاشدن بپاشدن درست شدن
تصویری از تشکیل یافتن
تصویر تشکیل یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تشکیل یافتن
شکل گرفتن برپا شدن، به پا شدن، درست شدن، تشکیل شدن، تکوین یافتن، به وجود آمدن،
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ)
تغییر پذیرفتن. تبدیل شدن. تغییر یافتن. تغییر کردن:
چون مزاج زشت او تبدیل یافت
رفت زشتی از رخش چون شمع تافت.
مولوی.
رجوع به تبدیل و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ دَ)
رخصت یافتن. اجازه یافتن عملی را. فرصت یافتن: اگر اجابت باشد و تمکین یابم آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجای آرم. (بیهقی چ ادیب ص 147). با خود گفتم این پیغام بباید نبشت، اگر تمکین گفتار نیابم بخواند. (تاریخ بیهقی، ایضاً ص 161).
خواستم گفت در سخن من و تو
از مکانت نیافتم تمکین.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کاسته گردیدن. کم شدن. کاهش یافتن. رجوع به تقلیل و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسکین یافتن
تصویر تسکین یافتن
آرام شدن آرامش یافتن، تسلی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفی یافتن
تصویر تشفی یافتن
شفا یافتن، آسودگی یافتن دلخوشی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تسکین پیدا کردن، آرام شدن، آرامش یافتن، تسلی یافتن، التیام یافتن، کاهش یافتن، فرونشستن (درد و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شفایافتن، بهبود یافتن، مداوا شدن، معالجه شدن، تسلی یافتن، دل آسوده شدن، دل خوشی یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد