تغییر پذیرفتن. تبدیل شدن. تغییر یافتن. تغییر کردن: چون مزاج زشت او تبدیل یافت رفت زشتی از رخش چون شمع تافت. مولوی. رجوع به تبدیل و دیگر ترکیبهای آن شود
تغییر پذیرفتن. تبدیل شدن. تغییر یافتن. تغییر کردن: چون مزاج زشت او تبدیل یافت رفت زشتی از رخش چون شمع تافت. مولوی. رجوع به تبدیل و دیگر ترکیبهای آن شود
رخصت یافتن. اجازه یافتن عملی را. فرصت یافتن: اگر اجابت باشد و تمکین یابم آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجای آرم. (بیهقی چ ادیب ص 147). با خود گفتم این پیغام بباید نبشت، اگر تمکین گفتار نیابم بخواند. (تاریخ بیهقی، ایضاً ص 161). خواستم گفت در سخن من و تو از مکانت نیافتم تمکین. انوری (از آنندراج)
رخصت یافتن. اجازه یافتن عملی را. فرصت یافتن: اگر اجابت باشد و تمکین یابم آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجای آرم. (بیهقی چ ادیب ص 147). با خود گفتم این پیغام بباید نبشت، اگر تمکین گفتار نیابم بخواند. (تاریخ بیهقی، ایضاً ص 161). خواستم گفت در سخن من و تو از مکانت نیافتم تمکین. انوری (از آنندراج)